ناخواسته به شعبدهی تقدیر، زخمی زدیم بر تن همدیگر
او مثل داغ بر جگر من بود، من مثل غدّه در کمرش بودم
آنقدر دیر بود که از تبریز… پای پیاده تا شبح تهران
یک بوسهی سیاه شده در دود او مرده بود و من خبرش بودم
از اولین جهیدن من تا ماه، تا آخرین سقوط ته درّه
در جذر و مد برکهی او تنها، میخواستم که مدّ نظر باشم
#اثر صالح سجادی
#زنجیرجیرک
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.