تاریک ماه
منتقد: دکتر فروغ اولاد
تاریک ماه روایت مرد سرگردانی به اسم میرجان است. میرجانی که این سرگردانی را انتخاب نکرده است و به ستم به او تحمیل کرده اند. زبان تاریک ماه زبان بومی شاعرانه ای است از اقلیم سیستان و بلوچستان. اقلیمی که برای ما کمتر شناخته شده است. یکی از جذابیت های این رمان به جز تعلیق هایی که در سراسر داستان شناور است، همین اقلیمی است که از طبیعت و مردمانش کمتر می دانیم. تاریک ماه از عناصر دیگری نیز برخوردار است که در اغلب رمان های معاصر غایب است و آن کشش و پایان بندی خوبش می باشد. علیمرادی کتاب را بر مبنای سفر اودیسه وار میرجان نهاده است. اودیسه ای در زمان و مکانی دیگر. او در بهره گیری از اساطیر موفق بوده و با مهارت تمام اساطیر را در بافت زندگی مردم آن دیار به تصویر کشیده است. مردمی که زمان بر آنها نگذشته است و هنوز با باورهای اساطیری زندگی می کنند. آنان برای اثبات بی گناهی خود باید از آتش بگذرند و این همان ور ( آزمون ) آتش در اسطوره سیاوش است. مثال دیگر بیابانی است که میرجان آواز پریان را می شنود، همانند آواز سیرن ها در اسطوره اودیسه، میرجان می خواهد بی اختیار به سوی آنان رود، مرد همراهش می داند که پریان او را هلاک خواهند کرد، تمام سعی خود را می کند و به سختی جلوی او را می گیرد. حوادثی که سرنوشت پیش پای میرجان می گذارد، استفاده از اساطیر و سنت های عشایر و روستاهای سیستان و بلوچستان ، تعلیق ها و پایان بندی هنرمندانه، تاریک ماه را میان رمان های معاصر شاخص می کند
چند صفحه اول کتاب را که پیش رفتم، با خودم گفتم ماهان. تو ماهانی میرجان. ماهان مصری هفت پیکر نظامی گنجوی. بهرام گور در گنبد پیروزه رنگ می نشیند و دختر پادشاه اقلیم پنجم برایش افسانه می گوید. افسانه ی ماهان مصری. ماهان و میرجان هر دو ربوده می شوند. ماهان را دیو می رباید و میرجان را یاغی ها. هر دو مرد عاشق زن هستند و زندگی آرام. هر دو مرد در بیابان آواره می شوند. هر دو مرد با خود واگویه ای دارند و مویه ای از بخت شومشان. هر دو مرد به هیچ کس نمی توانند اعتماد کنند. ماهان به هر کسی اعتماد می کند و با او همقدم می شود، دیو از آب درمی آید و میرجان نیز از همه جا رانده می شود. یاغی ها چونان هیلا و غیلا ، در پی اویند. از خانه و خانمان خویش رانده می شود، در پی عشقی ناکام ایلی را که به او پناه برده است، ترک می کند و سرانجام همه اعتمادهایش ویران می شود. کوه و بیابان و آدم های ناشناس میرجان را احاطه کرده اند ، ماهان را نیز شباهنگام در بیابانی خوفناک دیوها احاطه کرده اند ، دورش را می گیرند، می رقصند، های و هوی می کنند، برمی خروشند، شاخ و خرطوم دارند، آتش از دهانشان بیرون می جهد و ماهان در میانه ی این دوزخ، وحشتزده به این سو و آن سو می دود. صبحگاه ماهان گرسنه و تشنه و خسته به باغی زیبا می رسد. ماهرویی می بیند که بر بساط عیش نشسته است و دخترکان زیبا در اطرافش گل و شمع و شکر گسترده اند. به ماهرو دل می بازد و دلخوش می شود که مصیبت ها تمام شده و به ساحل امن رسیده است، مانند میرجان زخمی افتاده در بستر در خانه خورشید. میرجان دل در گرو هانی دارد و ماهان لب بر لب ماهرو می نهد که ناگهان ماهرو به گاومیشی گراز دندان مبدل می شود. اژدهایی اهریمنی از گریبان زنی زیبا سربرمی آورد و ماهان را در کام خود می کشد. دگردیسی دیو و اژدها به یاغی ها نمایانگر اسطوره شکنی در ادبیات مدرن است. این اسطوره شکنی ها در زمره ی اسطوره های ادبی است. سرنوشت ماهان و میرجان تراژیک است. اسیر در دست تقدیر و آواره ی بیابانی پر از خوف و هول و هراس. قدما گفته اند که قلم هر انسان بر سرنوشت او خشک شده است