رمان «خاکسفید» عنوان تازهترین اثر حمید بابایی نویسندهی جوان و معلم ادبیات متولد1364 است که امسال در نشر نیماژ منتشر و در نمایشگاه کتاب رونمایی شد. این نویسنده که پیش از این با رمان «پیاده» کاندیدای جایزهی ادبی هفت اقلیم در بخش رمان شده بود، در رمان جدید خود نگاه دیگری را برگزیده. رویکردی جدید که نیمنگاهی به مخاطب عام ادبیات دارد. این رمان در منطقهای در شرق تهران در محلهای به نام «خاکسفید» و در دل خیابانهایی که روزگاری به جزیره معروف بوده است، روایت میشود. این مکان تاریک و پرخشونت که بیش از یکدهه از تخریب آن میگذرد محلی امن برای خلافکاران در دل پایتخت محسوب میشد که انواع فساد، نزاع، سرقت و فروش مواد مخدر در آن رخ میداد.پویا یکی از شخصیتهای اصلی این رمان از خانوادهای مرفه شهرک غرب به خانهی عمهاش در این محله نقل مکان میکند تا درس بخواند و همین میشود سرآغاز روایت رمان خاکسفید. حمید بابایی در این کتاب تلاش کرده تا مشکلات و نابهسامانیهایی که اهالی این محله را درگیر خود کرده با رویکردی واقعگرایانه به تصویر بکشد. حمید بابایی درحالحاضر مشغول نوشتن یک رمان هفت جلدی است که برای گروه سنی نوجوانان نوشته شده و دارای فضایی کاملا فانتزی و اسطورهای است
از تجربه تا رمان***
تجربهی هر نویسندهای در کنار عنصر تخیل و مهارت داستاننویسی است که میتواند به خلق یک اثر خوب ختم شود. روایتی که اگرچه پیوند تنگاتنگی با واقعیت دارد ولی قائم به ذات است و خواننده آن را باور میکند و این هنر نویسنده است که منجر میشود به اینکه خواننده هر آنچه را که او تجربه کرده لمس کند. رمان خاکسفید هم برآمده از تجربهی زیستی نویسندهاش است. محلهای که حمید بابایی در آن بزرگ شده و تحصیل کرده و هنوز دغدغهاش روایت تصویرهای تلخیست که در ذهنش از آن محله بجا مانده. او در مورد تاثیر تجربهی زندگیاش در خاکسفید :و خلق شخصیتها و سوژهاش در این رمان میگوید
«نوشتن از تجربهی زیستهی ما میآید. به نوعی بخش اصلی نوشتن همین تجربه است. محلی که اتفاقات داستان خاکسفید در آن میگذرد، چیز یست که من سالها با آن زندگی کردم و با خود داشتم. بخشی از ویژگیهای شخصیتهایی که خلق کردم برگرفته از آدمهایی است که در آن محل زندگی میکردند. بهخصوص شخصیت اکبر که من در تعدادی از بچههای این محله دیده بودم
دارند که هرگز نمیشکنند و تا پای جان هم از آن دست نمیکشند. بسیاری از دخترهایی که من در آنجا دیده بودم، بسیار شبیه بتول بودند. رویکرد این آدمها برای من جذاب بود. «با این همه حمید بابایی خیلی در تبدیل این تجربه به یک قصه موفق نبوده. او به جای تصویرسازی و خلق صحنههایی که خواننده بتواند با آن ارتباط برقرار کند، بار روایی را به دوش دیالوگهای اغراقآمیز میان شخصیتها میاندازد. دیالوگهایی که میان پری دختر ثروتمندی که همراه پویا به محله میآید یا نصیحتهایی که اکبر به پویا میکند، همه از نمونهای از دیالوگهایی است که بابایی تلاش کرده به واسطهی آن به خاطراتش از خاکسفید و آدمهایش عینیت ببخشد
دههی هفتاد در خاکسفید و سانسور***
رمان در دههی هفتاد میگذرد. دههای پر التهاب که اتفاقات سیاسیای که درش افتاده پررنگتر از آن است که در یک رمان انتقادی-اجتماعی نادیده گرفته شود. هرچند اجباری برای خالق اثر در به کارگیری چنین مولفههایی وجود ندارد ولی اشارهی ناپیدای حمید بابایی به برادر ناپدید شدهی بتول روبهروی دانشگاه، جای خالی وقایع سیاسی دههی هفتاد را بیشتر نشان میدهد. بابایی، محافظهکاری بیش از حد خود را در این رمان :میپذیرد و میگوید
«اتفاقات سیاسی دههی هفتاد به خصوص وقایع کوی دانشگاه دستمایهی خوبی بود و من در ابتدا به اتفاقی که برای برادر بتول میافتد خیلی پررنگ پرداخته بودم و جزئیات بیشتر و دقیقتری را روایت کرده بودم که همهاش را حذف کردم ولی صادقانه جواب بدهم، ترسیدم. نمیخواستم رمانم مجوز نگیرد و به سرنوشت رمان دیگرم که کلا غیرقابل چاپ است دچار شود. در مورد اکبر هم بخشی از نوشتههایم حذف شد»
عشق در یک نگاه***
وقتی پسری ثروتمند از شهرک غرب برای کنکور به خانهی عمهاش در خاکسفید میآید و همان ابتدا با دیدن بتول در یک نگاه یک دل نه صد دل عاشقش میشود و جابهجا غیرتی میشود و دعوا راه میافتد و ناشناس دیگری چون فکر میکند این یارو جنمش را دارد به او کمک میکند و همین میشود سرآغاز دوستی عمیقشان، اگر مخاطب را یاد سریالهای تلویزیون نمیاندازد پس یادآور چیست؟ دختری که با تمام دخترها فرق دارد، داستان پسر خلافکار و سابقهدار که قرار بوده آقا وکیلی موفق شود ولی مواد توی کلاسورش انداختند و او چون بچه خاکسفید بوده، اخراج شده و عشق در یک نگاهش به دختر ارمنی که میمیرد و ناکام میماند بخشی از گذشته و آیندهی شخصیتهای رمان خاکسفید است، مخاطب را تا حد زیادی در باور فجایعی که بابایی در این رمان سعی در بیان کردنش دارد دچار تردید میکند که آیا این اتفاقات واقعا رخ داده و درحال رخ دادن است یا فقط با داستانی زاییدهی خیال نویسنده در سطح یک فیلم مواجه است و نباید زیاد ذهنش را مشغول کند. اما حمید بابایی این نقد را نمیپذیرد و در جواب میگوید: «این شخصیتها به هیچوجه تلویزیونی نیستند و اتفاقات هم هیچ شباهتی به اتفاقاتی که در فیلمهای تلویزیونی رخ میدهند ندارد که اگر اینطور بود چه تلویزیون باحالی داریم که به این گونه مباحث میپردازد. رمان خاکسفید با رویکردی نقادانه شدیدا مسائل اجتماعی را هدف قرار میدهد. مخصوصا در مورد اکبر که نشان میدهد اگر آدمی بخواهد خلاف آن چیزی که اطرافیانش میخواهند رفتار کند از بین میرود. در کارهای تلویزیونی همیشه افراد مقصرند، در صورتی که در این رمان کاملا برعکس است و هر آدمی که به این محل بیاید انگار همین اتفاق برایش میافتد و وضعیت اجتماعی طوریست که آدمها را به سمت نابودی میکشاند… و عشق در یک نگاهی که برای پویا اتفاق میافتد هم در آن زمان بوده و الان همهچیز رنگ حساب گرفته است… نکته بعدی این است که در مورد خلافکار اخراجی دانشگاه باید دقیقتر نگاه کنیم که چرا رمان دست روی چنین مسائلی میگذارد. ما باید به بطن اجتماعی در این رمان دقیقتر نگاه کنیم و باید نگاه عمیقتری به بستر اجتماع و شخصیتها داشته باشیم»
مرگ خاکسفید***
از دیگر نکاتی که در مورد رمان خاکسفید باید یادآور شد، شخصیتهای سطحی و یکنواختی است که رمان را پیش میبرند. شخصیتهایی تک بعدی بدون هیچگونه پیچیدگی ذهنی و کشمکش درونی که هرکدامشان را میتوان تنها با یک جمله توصیف کرد. شخصیتهایی که به واسطهی ضعفی که در پردازش آنها وجود دارد قادر به بیان آنچه که نویسنده قصد انتقالش را به مخاطب دارد ناتوانند و این چنین خاکسفید با همهی تباهیها و معضلاتی که درونش جریان دارد، میان شخصیتهای خام رمان دفن میشود. پویا، اکبر، بتول، هاسمیک که هرکدام فصلی را بهخود اختصاص دادهاند، هرکدام با یک خصوصیت واحد شکل گرفتهاند که فاقد جزئیات فردیاند. پویا را فقط با ثروتمند بودنش میشود شناخت و اکبر را با خلافکار بودنش. هیچ تکامل و تغییری در حالات و رفتار این شخصیتها در طول رمان رخ نمیدهد و هیچکدام درگیر صحنهای خاص نمیشوند که مخاطب بتواند آن را به یاد بیاورد. درگیری سطحیای که این آدمها با مشکلات پیدا میکنند، اختلاف طبقاتی که منجر به جدایی بتول و پویا میشود و اکبری که گاهی نقش قیصر به خود میگیرد، به هیچعنوان قانعکننده نیست
حمید بابایی اما در مورد شخصیتهایش در این رمان میگوید: «من خیلی موافق نیستم که شخصیتها پیچیدگی خاصی داشته باشند. به طوری که حرفهای عجیب و غریب بزنند. آدمها ساده به نظر میآیند و پیچشهای خاص خودشان را دارند. وقتی مخاطب بتواند با شخصیت ارتباط برقرار کند نویسنده میتواند به راحتی وضعیت جامعه را نقد کند و من فکر میکنم ما در تعریف شخصیت ژرف اختلافنظر داشته باشیم و برای من تا همین حد شخصیتها کارکرد داشتند. رمانی که من همیشه نیمنگاهی به آن داشتم، همسایهها نوشتهی احمد محمود است. فقط یکی، دوتا از شخصیتها پیچیدگی خاصی دارند و بقیه سادهاند. برای من که رمان اجتماعی نوشتهام و دردهای منطقهای در شرق تهران را در آن بیان کردهام، شخصیتها به اندازه کافی پیچیدگی دارند»
منبع: روزنامه سازندگی