نقد و معرفی

درباره کتاب »خاکسفید« نوشته حمید بابایی

محله ای در سایه
منتقد ادبی: رامین سلیمانی

اثر نویسنده فقط نوعی ابزار بینایی است که به خواننده داده میشــود تا بتواند چیزی را که بــدون این کتاب احتمالا هرگز شخصا نمیتوانسته تجربه کند، ببیند .«مارسل پروست» پس از ســال 1357 در پی مهاجرت و ساخت وســازهای غیرقانونی در مناطق شــرقی تهران، به موازات گسترش محله خاک سفید در محدوده تهرانپارس، محله ای در سایه خاک سفید تشکیل میشد. محله ای که در روزهای پایانی عمرش جمعیتی بالغ بر 3000نفر داشــت و در حدود 450 خانواده. محله ای که با گذر زمان به اصلی ترین کانون جرم و فســاد به ویژه در زمینه پخش و توزیع مواد مخدر و مشــروبات الکلــی و… در تهران بدل شد. محله ای که روزگاری «جزیره» نام گرفت و روزگاری «غربــت» و اهالــی اش «غربتی»
محله ای پرتنش که در روزهای بقایش حمل ســلاح ســرد و گاه گرم امری عادی محســوب میشد و مرگ با چاقو اتفاق حیرت انگیزی نبود. محله ای که عاقبت صبح ششم اسفند 1379 در یــک اقدام ضربتی نیــروی انتظامی محاصره، پاکســازی و تخریــب و فراموش شــد.حمید بابایی در دومین اثر داســتانی خود، «خاکسفید»، محله غربت را برای روایت داســتان خود انتخاب کرده است؛ رمانی از نــوع نقد اجتماعی که محله غربت مواد و مصالح عینی برای پیشبرد داستان و تصویر بینش نویسنده بوده و نقشی بنیادی در ذهنیت نویســنده جهت بازتاب جهان داستان داشته است. جهانی ســاخته وپرداخته ذهن نویسنده که انعکاسی از جهان واقع است.نویسنده برای تصویرکردن «مکان نقل» شــخصیتی خارجی را وارد محیط کرده تا دوربین را در ذهن شخصیت بگذارد و با بهره گیری از واکنشها و دیده های او پلشتیهای محیط را نشان دهد
شخصیتی که خودش را آلیس مذکر میداند در ســرزمینی که فقط چند کیلومتر از مکان زندگــی خودش فاصله دارد اما قسمتی عجیب وغریب از تهران است با جوان هایی که پنجه بوکس و چاقوی ضامن دار در جیب میگذارند که شاید الزم شود کولی بازی دربیاورند، مردهایی که بینی شکســته دارند و خط بخیه روی ابروهایشــان را گرفته، زنهایی که توی کوچه مینشینند، بچه هایی که با نی صندوق صدقات را خالی میکنند و آدمهایی که خاک سیگار را مرهم زخمهایشان میکنند و کمی ترس را بر خود و دیگران واجب میدانند. نمونه ای از تصویرپردازی های خوب نویسنده در همان صفحات اولیه کتاب را میتوان شــاهد آورد: «توی کوچه زن های جورواجور نشسته بودند و سبزی پاک میکردند. زنهای چاقی که با چادرهای رنگارنگ چهارزانو روی یک زیرانداز کهنه و رنگ و رو رفته نشسته بودند و جلویشان کوهی از سبزی ریخته بودند و حرف میزدند و دسته های سبزی را پاک میکردند. با زبانی که برایم غریب بود، کلمات را جویده جویده با صدایی گنگ از ته گلویشان بیرون میدادند. گویی کلمات مانند خنجری روی سنگ مرمر خط بیندازد صدا ازشان خارج میشد. من مثل جهانگردی که به کشور جدید آمده است بهشان نگاه میکردم و میرفتم. آلیس مذکری بودم در سرزمینی که فقط چند کیلومتر دورتر از من بود و به جای بازکردن در اتاق و پیداکردن خرگوشم، برای درس خواندن و مثال حمایت از عمه ام به این قسمت عجیب وغریب تهران آمده بودم.« پویا شــخصیت اصلی رمان وارد محله غربت میشــود و دورهای در این محیط سر میکند و با قبولی در دانشگاه به دنیای خودش بازمیگردد با این تفاوت که یک دوره بلوغ را طی کرده، تصویرکردن این دوره تکامل (از کودک به بالغ) مهمترین چالش نویسنده بوده که خوشبختانه درآمده
در همان فصل آغازین وقتی شخصیت تکامل یافته رمان، دختری را همراه خود کرده تا به محیط نوستالژیک خودش بازگردد این تفاوت در دید آشــکار اســت. جوانی که به محیطی تازه وارد میشود، الیه هــای زیرین و ســیاه اجتماعی را که در آن زیســت میکند، میشناســد، عاشــق و یاغی میشود و شکست میخورد و درنهایت با محیط تطبیق پذیر میشود. مابقی شــخصیتها همگی فدایی محیط هســتند؛ ســوخته و شکســت خورده و مصلحت اندیــش که در اوضاع فعلی خود نقشی آنچنانی ندارند؛ مانند «بتول» که دختری کتاب خوان است، برادری داشته که به شکل مبهم و مرموزی ناپدید شده و پدری که به جانوری تشبیه میشود که به هیچ چیز رحم نمیکند حتی به دخترش. یا دختری فراری به اســم مریم که به خانه اکبر پناهنده شــده
اکبر یکی از مهمترین شخصیت های رمان است، دانشجوی اخراجی رشــته حقوق، غرق در خالف(از سر ناچاری و فقر)، خالف کاری که الت نیســت و لوطی اســت و با کمی دستکاری از کهن الگوی پهلوان استخراج شده. این دیدگاه ناتورالیستی فارغ از اینکه تا چه حد با جهان واقع تطابق دارد ابزار کار نویسنده بوده برای بیان اوضاع حاکم بر محیط.نویسنده در فرم باشهامت عمل کرده؛ هر فصل از رمان (که بامسما نامگذاری شده) زاویه دید را تغییر داده، در همان سطرهای آغازیــن رمان، خواننده را از مرگ اکبر آگاه کرده و در ســومین فصل از رمان که «خاکســیاه» نام دارد از دو راوی اســتفاده کــرده و با تقابلی که مابین دو راوی ایجاد کرده کار را دشوارتر کرده و هیچ نشانه ای در زمان تغییر راوی به خواننده نداده اما با فن دقیقی که در هنگام تغییر زاویه دید استفاده کرده کار را به نتیجه قابل قبولی رسانده است، همانطور که در دستیابی به زبانی درخور و مناسب با محیط و شخصیت ها موفق بوده است.محله هایی مانند «غربت» در کالن شهرهای دیگری در نقاط مختلف دنیا هم هست؛ واکنش جامعه نسبت به این محله های تیره متفاوت است اما طبیعی ترین واکنش به زشتی ها نادیده گرفتن است و شاید بر همین اساس باشد که گاه از در انکار وارد میشوند، غافل از اینکه همین محله های فراموش شده هم بخشی از هویت شهر است و بخشی از تاریخ قطعه ای از سرزمینی که فراموش هم اگر شود، پاک نمیشود

منبع: روزنامه آرمان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *