«از برادران زخمی ما» روایت آخرین ماههای زندگی فرنان ایوتُن است؛کارگر جوان کمونیست، مبارز ضد استعمار و از اعضای جبهۀ آزادیبخش ملی الجزایر و تنها الجزایری اروپاییتباری که در جریان انقلاب این کشور به تیغ گیوتین سپرده شد
الجزایر سوم ژوئیهی ۱۹۶۲، در پی هشت سال مبارزهی مسلحانهی خونین، از قید ۱۳۲سال استعمار فرانسه رها شد. این انقلاب بیش از یک میلیون کشته به جا گذاشت که در تاریخ کشورهای شمال آفریقا، الجزایر با نام «ارض میلیون شهید» هم نامیده میشود. در کنار الجزایریها، که مبارزان اصلی برای آزادی کشورشان بودند، برخی از فرانسویهای چپگرا و فرانسویتبارهایی که در این کشور به دنیا آمده و بزرگ شده بودند هم حضور داشتند؛ فرنان ایوتُن یکی از آنهاست. او ۱۲ ژوئن ۱۹۲۶در خانوادهای کارگری در شهر الجزیره به دنیا آمد. از نوجوانی در شاخهی جوانان حزب کمونیست و سالهای بعد که در کمپانی گاز حما شروع به کار کرد، در سندیکاهای کارگری فعال بود
داستانِ «از برادران زخمی ما» از یک نوامبر بارانی در ۱۹۵۶ آغاز میشود؛ فرنان، بهعنوان عضو افالان (جبههی آزادیبخش ملی الجزایر)، مأموریت دارد در ساختمان متروکهای در محل کارش، کمپانی گاز حما در الجزیره، بمبی کار بگذارد. هدف از این کار آن است که دولت فرانسه را متوجه شمار روزافزون مبارزانی بکند که برای ایجاد جامعهای خوشبختتر در فرانسه میجنگند. بمب منفجر نمیشود، اما او را همان روز در محل کارش دستگیر میکنند. هنگام دستگیری، پلیس در جیب فرنان کاغذی پیدا میکند، این کاغذ نشان میدهد بمب دیگری نیز وجود دارد که هر آن ممکن است منفجر شود. فرنان در بازداشتگاه بهشدت شکنجه میشود تا محل بمب دوم و نیز نام مبارزان و اعضای شبکه را افشا کند. فرنان فرسوده از شکنجههای طاقتفرسا، سه نفر را لو میدهد و آنها هم دستگیر و شکنجه میشوند. دو هفته پس از دستگیری، درحالیکه مقامات حزب کمونیست و رؤسای جبهه رسماً مسئولیت عمل او را به عهده نگرفتند، در دادگاه نظامی به اشد مجازات محکوم میشود
«از برادران زخمی ما» داستانی است تکاندهنده و تأثیرگذار، نه صرفاً به این دلیل که سرگذشت یک انقلابی، مقاومت و شکنجههایش را بازگو میکند، بلکه به دلیل ترسیم چهرهای انسانی از او
فرناند همواره در سمت زندگی ایستاده است، حتی هنگامی که مبارزهی مسلحانه را در پیش گرفته است. او برای انتخاب محل بمبگذاری حساسیت ویژهای دارد تا این اقدام منجر به کشتهشدن کسی نشود. از طریق فلش بکهایی در طول داستان با گذشتهی او، بهخصوص آشنایی و ازدواج با همسرش هلن، و دوستان و خانوادهاش آشنا میشویم و میبینیم عشق به زندگی، عدالت و آزادی است که فرنان جوانِ آرمانگرا را به مسیر مبارزه کشانده است. فرنان ایوتن، زاده و بزرگشدهی الجزیره خود را الجزایری میداند و نسبت به مبارزات خلق الجزایز احساس مسئولیت میکند، اما پیش از هر چیز انسان است و امیدها و آرزوهایی دارد. او در مقابل شکنجه مدت کوتاهی مقاومت میکند و همرزمانش را لو میدهد، اما همزمان دغدغهاش این است که قهرمانان از چه جنسی و چگونهاند؟ نسبت به وضعیت «عضو حساسش» پس از این شکنجههای هولناک نگران است و تا آخرین لحظه به عدالت باور دارد و امید معصومانهاش به عدالت و بخشیدهشدن را از دست نمیدهد چراکه به کسی آسیب نرسانده است
«از برادران زخمی ما» از گوشههای تاریک تاریخ فرانسه نیز پرده برمیدارد؛ فرانسهای که نامش با جنبشهای آزادیخواهی و مبارزه برای حقوق بشر گره خورده، اما تاریخ استعمارگری خونباری در کارنامه دارد. بسیاری از کسانی که در جبههی مقابل فرنان قرار دارند، حدود یک دهه قبل و در زمان جنگ جهانی دوم و اشغال فرانسه، از پارتیزانهای نهضت مقاومت و پارتیزانهایی بودند که بر علیه نازیها میجنگیدند. اما پارتیزانها و مبارزان سابق، در مقام حاکمان کنونی، مبارزهی آزادیخواهانهی مردمان سرزمین دیگر برای رهایی از قید استعمارگران را آشوبگری و تروریسم نامیده و برنمیتابند این رمان درخشان، همانند نوشتهی سارتر در عصر مدرن در نکوداشت ایوتن و خاطرات ژوئه نورمن، ادای دین ادبیات است به فرنان ایوتنی که توسط دیوان دادگستری دولت فرانسه اعدام شد و به دلیل آنچه فشار افکار عمومی اعلام شد تقاضای عفوش را نپذیرفتند. این کتاب، همچنین اعادهی حیثیتی است به فرنان ایوتن که روزنامههای فرانسه هنگام چاپ خبر اعدامش، او را قاتل و تروریست نامیدند. فرنانْ انقلابی و آرمانگرایی است که خشونت را طرد میکند و اخلاق و اهداف مبارزه برایش در یک امتداد هستند و هیچیک بر دیگری برتر نیست
ژوزف آندراس متولد ۱۹۸۴در نرماندی، در آرامش و سکوت زادگاهش زندگی میکند و چندان علاقه ندارد دربارهی خودش و کارهایش با مطبوعات و رسانهها حرف بزند. «از برادران زخمی ما» اولین رمان اوست. همین اثر آندارس در سال ۲۰۱۶ برندهی جایزهی گنکور شد؛ آندارس با نوشتن نامهای به آکادمی کنگور و اعلام این موضوع که رقابت نسبتی با نوشتن و خلاقیت ندارد و ادبیات باید از سکوی قهرمانی و عناوین و نورافکنها دور بماند تا استقلالش را حفظ کند، از قبول این جایزهی ۵۰۰۰ یوروئی خودداری کرد. اولین اثر آندراس نثری پخته و تأثیرگذار دارد و مهمترین ویژگیاش آمیختن هنرمندانهی زبان شفاهی و محاورهای و زبان شاعرانه است. نوشتار او در عین سادگی و روانی، ضرباهنگ تند روایت مستند را هم حفظ کرده و در بیان جزئیات هم دقیق است
«از برادران زخمی ما» را مریم خراسانی به فارسی ترجمه و نشر نیماژ در ۱۵۱صفحه منتشر کرده است. ترجمهی رمانْ روان و خوشخوان است و مترجم موفق شده لحن شاعرانه و در عین حال مستند و صریح و آمیخته با زبان محاورهای اثر را به خوبی به زبان فارسی منتقل کند. در پایان کتاب هم یادداشتی از مترجم ضمیمه شده که به فهم بهتر اثر کمک میکند
:پارههای کتاب
فرنان که تمام روز زیر شکنجه بود، سه نفر را لو میدهد. بستهشده به نیمکت با سر خمیده به عقب در حالی که از خود میپرسید «پس قهرمانان از چه چیزی ساخته شدهاند؟ از چه پوست و استخوانی، از چه اسکلتی، از چه تاندونها و اعصابی، از چه نسوجی، از چه گوشت و روح و روانی، آن قهرمانها؟…رفقا، ببخشید…شانههای او انقدر ستبر نیست تا افتخار به تن کردن لباس استاندار لورولوار را از آنِ خود کند، مثلِ مولن، ملقب به ماکس، که در قطار پاریس برلین دکودندهاش خرد شد و حسابی دخلش را آوردند؛ او جربزهی آن ندارد که نامش با تاریخ کشورش پیوند بخورد. رفقا، ببخشید…امیدوارم لااقل جای خوبی مخفی شده باشید، من تا جایی که میشد مقاومت کردم» صفحهی ۴
«در واقع باید پذیرفت که حضور یک زیبارو، با نام کوچک هلن و سیمایی بس دلفریب در این بهبودی پس از نقاهت بیتأثیر نبوده است. دو هفتهی قبل، هنگامیکه داشت به جروبحث او با مشتریها گوش میداد، به نظرش آمد که لهستانیست، یا موهای پرپشت به رنگ طلایی خاصی، مثل علوفهی در سایه مانده (کمی تیره، کدر و زبر). ابروهای باریک، مثل یک لاخ پر، چال چانهای ظریف با گونههای برجسته که تابهحال شبیهشان را ندیده بود.: دو تپهی خاکی روی گونههایی پهن. تقریباً هر شب (و یکی از شبها عدم حضورش دردناک بود)، هلن با آماده کردن پیشغذا یا دسر به دوستش کلارا کمک میکند، کلارا رئیس پانسیون خانوادگی «کافه بلو» است که فرنان آنجا اقامت دارد.» صفحهی ۳۳
«سر میز، سوفی از او دربارهی دوران جوانی و محلهی کودکیاش میپرسد، «یه بچه مث تمام بچههای دیگه، مادام، که با رفقای کوچولوش فوتبال بازی میکنه و به محض اینکه بزرگترها رو برمیگردونن با همدیگه دعوا راه میندازن. تیلهبازی با هستههای زردآلو، چون چیز بهتری ندارن، و چراغگازهای خیابونها رو با فلاخن میترکونن» و تعریف کرد که تو ی یک محلهی عربِ مسلمان، که اروپاییهای خیلی کمی درش زندگی میکردند، بزرگ شده. تقریباً یک زندگی روستایی، و الجزیره با اینکه نزدیکشان بود و در مسیر مستقیم، اما رفتن به آنجا براشان عین ماجراجویی بود. پدرشان پاسکال که همیشهی خدا لباس آبی کار و کلاه کاسکت داشت، با دست خودش دیوارهای خانهشان را بالا برد. شنبه و یکشنبه همه آستینها را بالا میزدند تا دستی به او برسانند و فرنان مسئول درست کردن ملات بود. همه در کنار هم زندگی میکردند، بازار عربها، حمام مغربی، اروپاییها و یهودیها، با درهای باز هنگام شب، زنها با برقعهای سفید، فکر میکنم توی کارتپستال این زنها رو دیده باشین، عروسی و ختنهسورانهایی که تموم محله دعوت میشدن، آره، خوش میگذشت، و تازه هنوز هم خوش میگذره» صفحهی ۹۴
منبع: سایت معرفی و نقد کتاب تهران/ مارال فرخی