مائده مرتضوی، روزنامه نگار: جنوب خطه ای است که همواره مولد نویسندگان صاحب سبک بسیاری بوده است. حرف جناح بندی و چپ و راست نیست. حرف این است که یک اقلیم خاص تا چه حد می تواند پتانسیل تولید نویسنده و داستان نویس داشته باشد آن هم به صورتی که هر کدام سبک و سیاق خود را در نوشتن داشته باشند. جنوب و جنوب غربی ایران در سه محدوده خوزستان، فارس و بوشهر در میان ادبیات داستانی ایران جلوه خاصی دارد؛ این خطه نویسندگان بزرگی چون صادق چوبک، سیمین دانشور، رسول پرویزی، ابراهیم گلستان، احمد محمود، امین فقیری، ناصر تقوایی، ناصر مؤذن، شهریار مندنی پور، منیرو روانی پور، محمدرضا صفدری و بسیاری دیگر را در دامان خود پرورده است.
حسن میرعابدینی هم با این عقیده موافق است که نویسندگان جنوب شرایط خاص تری نسبت به باقی نویسندگان کشور دارند. حسن میرعابدینی در کتاب خود «صد سال داستان نویسی ایران»، مهمترین دستاورد ادبیات اقلیمی را حاصل تلاش نویسندگان جنوب میداند که داستان هایی با زمینه و فرهنگ و طبیعت متنوع جنوب نوشته اند و ماجراپردازی را با مسائل اجتماعی درآمیخته اند. این اقلیم برای داستان نویسانش حکم همان منشوری را دارد که به هر چشمی تلالویی خاص هدیه می کند. یکی از این داستان نویسان هم که به موهبت نوشتن آراسته شده، صمد طاهری، نویسنده آبادانی است. طاهری در آبادان داستان هایش را در مطبوعات و مجلات منتشر می کرد. در تهران درس خواند و دوستانی اهل قلم یافت و داستان هایش در مجلات روز آن زمان چاپ شدند. سپس چند اثر از او منتشر شد و کار نوشتنش به طور مستمر ادامه یافت. «سنگ و سپر» و «کلاغ» و «شکار شبانه» از آثار این نویسنده هستند. فضای جنوب و موتیف هایی که برگرفته از این اقلیم هستند با چاشنی خشونت و خشم درونی همراه می شوند و مجموعه ای می آفرینند به نام «زخم شیر» که موضوع گفت و گوی ما با نویسنده اش را رقم :زد. با صمد طاهری درباره سیر نوشتن اش از «سنگ و سپر» تا «زخم شیر» گفت و گویی کرده ایم که در ادامه می خوانید
صمد طاهری چطور داستاننویس شد؟
اینطور نبود که از اول به طور حرف های بنویسم. از دوران دبیرستان داستان می نوشتم اما آماتور بودم و آغاز جدی نوشتنم به سال ۵۸ برمیگردد. در همان سال بود که ناصر زراعتی در جُنگ «فرهنگ نوین» اولین داستانم را چاپ کرد و سال بعدش در جنگ «کاروان قصه» و این جریان شیرین چاپ داستانهایم همینطور تا دو سال بعدش که هوشنگ گلشیری، هشت داستان از من منتشر کرد، ادامه یافت. صفدر تقیزاده هم تعدادی از داستانهای من را در مجله «دنیای سخن» و «داستانهای کوتاه ایران و جهان» منتشر کرد. هوشنگ گلشیری در مجلههای مفید و کارنامه هم داستانهایی از من انتشار داد. بعد از معرفی شدنم در مجلات مختلف و چاپ داستانهای مختلفی در مطبوعات در سال ۶۹ اولین مجموعه داستانم به نام «سنگ و سپر» از سوی انتشارات ماریه در تهران منتشر شد که چاپ دومش را نشر افراز در سال ۱۳۹۱منتشر کرد. کتاب دومم «شکار شبانه» هم در نشر نیم نگاه شیراز منتشر شد و چاپ دومش را سال ۱۳۹۱انتشارات افراز بازنشر کرد. مجموعه داستان آخرم، «زخم شیر» پارسال از نشر نیماژ منتشر شد و امسال در جایزه جلال لوح تقدیر گرفت. این کتابم به تازگی به چاپ دوم هم رسیده است.
در داستان های شما سیر مشخصی وجود دارد که از شروع تابه حال به پختگی خاصی رسیده است. وجه اشتراک داستان های شما نشات گرفته از اقلیم خاصی است که پرورش یافته اید یا از جهان بینی خودتان برآمده است؟ و امضای صمدطاهری پای داستان های شما در وهله اول از کدام یک از اینها ناشی می شود؟
طبعا هر نویسنده ای جهان خاص خودش را دارد. نویسندگان ایرانی مانند چوبک و ساعدی و هدایت و از میان خارجی ها هم همینگوی و فاکنر دنیای خاص خودشان را دارند. همه اینها سبکی داشته اند و از ابتدا تا انتها به آن وفادار بوده اند. من معتقدم نویسندگان حرفه ای دنیای خاص خودشان را دارند و یک نویسنده شاخص هر چند سال یک بار نمی آید مدل اش را عوض کند و جور دیگری بنویسد.
این جهان خاص تا چه حد برآمده از اقلیم است و تا چه حد برآمده از مطالعات و تلاش های فردی؟
داستان ها برآمده از تجربیات زیسته و مطالعات نویسنده است و البته سیر و روند گذران زندگی هم در این میان موثر است. با وجودی که من را به عنوان نویسنده بومی می شناسند اما من هیچ گاه اصراری روی بومی گرایی نداشته ام. طبعا هر کس از محله خودش برای نوشتن آغاز می کند و از محل سکونت خود بیشتر متاثر است. فضای آثار هر نویسنده به محل سکونت او در گذشته، حال و آینده مربوط می شود. به طورمثال خود من قبلا در جنوب زندگی می کردم و در خوزستان و امروز که زندگی ام در فارس و شیراز می گذرد، طبعا در نوشتن من تاثیر خودش را خواهد گذاشت.
زبان در داستان های «زخم شیر» عنصر قدرتمندی است و درعین حال که مملو از تشبیهات و استعارات است اما نمیتوان گفت که شاعرانه است. در ابداع این زبان بیشتر تحت تاثیر نویسنده و مطالعه آثار خاصی بوده اید یا به تجربه در آن تبحر پیدا کرده اید؟
به اعتقاد من هر کس از تمام نویسندگانی که خوانده مطمئنا تاثیر پذیرفته است. البته من هم معتقدم که زبان داستان من شاعرانه نیست و زبان سرراستی است. اما رگه هایی شاعرانه دارد و گاهی این رگه ها که رنگ نوستالژی به خود می گیرد این حس را به وجود می آورد که با یک زبان شاعرانه طرف هستیم.
بازخوردهای مثبتی که احیانا گرفته اید در ادامه نوشتن شما موثر بود یا مانند بسیاری از نویسندگان امروز که شانس کمتری برای نقد و نظر شنیدن دارند، ادامه کار نوشتنتان به صورت دلی بود و از سر علاقه مفرط؟
من از کارهایم همواره بازخورد گرفته ام و همیشه در جمع هایی که حضور داشتهام ازجمله اختتامیه جایزه جلال از سه نفر تشکر کرده ام. من به طور ویژه باید از سه نفر به نام های ناصر زراعتی و هوشنگ گلشیری و صفدر تقی زاده تشکر کنم که کارهای من را در نشریات چاپ می کردند و همواره مشوق من در نوشتن بودند. این سه نفر نقش مهمی در ادامه راه نوشتن من داشتند و همچنین دلگرمی من در ادامه کارم به عنوان یک داستان نویس. اینجا هم یادی می کنم از دوستان همسن و سال خودم مانند ابوتراب خسروی و محمدرضا صفدری که همیشه همراهم بودند و همینطور از دوستانی که در تهران درس می خواندم و با آنها رفاقت داشتم مانند اصغر عبدالهی، یارعلی پورمقدم و محمد محمدعلی هم بازخوردهای خوبی می گرفتم. تمام این دوستان همراه من در نوشتنم بوده اند و همانطور که گفتم مایه دلگرمی و انگیزه برای ادامه کار. همینطور خوانندگانی که گاهی مرا می دیدند و راجع به کارهایم نظر می دادند هم در ایجاد انگیزه برای نوشتن بسیار موثر بودند.
چه این را قبول داشته باشید چه نه شما را به عنوان یک نویسنده بومی می شناسند. تاثیر زیست بوم خود را در نوشته های خود چقدر می دانید؟
همانطور که گفتم عمده کار یک نویسنده تجربه زیسته اش است. به طور مثال هدایت چون در تهران زندگی می کرده عمده داستانهایش در تهران میگذشته و صادق چوبک که ساکن بوشهر و شیراز بوده و داستانهایش هم در این دو شهر رخ می دهد. مثلا «سنگ صبور» رمانی است که در شیراز رخ میدهد و این قاعده در تمام نویسندگان تکرار می شود. تجربه زیسته نویسنده در آثار او نقش مهمی بازی میکند و اینکه نویسنده ای بخواهد درباره چیزی که تجربه نکرده، بنویسد کار بسیار سختی پیش رو دارد و معمولا هم نتیجه خوبی نخواهد گرفت و کار موفقی از آب درنمی آید.
مهمترین توصیه ای که یک نویسنده خوش قلم پیشکسوت به نام صمدطاهری به داستان نویس جوان امروز می کند، چه می تواند باشد؟
اگر بخواهم توصیه ای به جوان های داستان نویس بکنم مهم ترینش این است که در ازای هر صد داستانی که می خوانند سه چهار داستان بنویسند و مهمتر از آن اینکه عجله ای برای چاپ آن و هر داستانی که می نویسند، نداشته باشند. بعدها که نویسنده باتجربه تر می شود از کارهایی که زمانی چاپ کرده پشیمان میشود و ضعیفی کارهای گذشته اش باعث ناراحتی اش می شود. جوانان علاقه مند به داستان نویسی باید بیش از هر چیزی بخوانند، تجربه کنند و تمرین کنند تا نهایتا راه نوشتن و شگرد خود را پیدا کنند.
نکته:
انعکاس دارد
مجموعه داستان «زخم شیر» آخرین اثر صمد طاهری از نویسندگان جنوبی ایران است که در مراسم اختتامیه یازدهمین دوره جایزه ادبی جلال در قالب اثر شایسته تقدیر، معرفی شد. «زخم شیر» نامزد نهایی دومین جایزه احمد محمود در بخش مجموعه داستان هم هست. این مجموعه شامل ۱۱ داستان کوتاه از این نویسنده است؛ مشتمل بر «مردی که کبوترهای باغی را با سنگ میکشت»، «موش خرما»، «خروس»، «مهمانی»، «در دام مانده مرغی»،«سفر سوم»، «زخم شیر»، «نی زن»، «نام آن پرنده چه بود»،«چیزو فلان و بهمان و اینا» و« سگ ولگرد».
صمد طاهری از هواداران دوآتشه داستان کوتاه است تا حدی که در مصاحبه ای درباره رمان و داستان کوتاه گفته است: «متاسفانه مشکلی که درباره داستان کوتاه در کشور ما وجود دارد این است که خواننده ها بیشتر رغبت شان نسبت به خواندن رمان است و از داستان کوتاه کمتر استقبال می شود. داستان کوتاه متنی تکنیکی و پیچیده است که ظرافت و ریزه کاری زیادی دارد اما رمان چون ولنگار است دست و پای نویسنده را کمتر می بندد.»
مجموعه داستان «زخم شیر» انعکاس زخم های روحی است، زخم هایی که خوب نمی شوند و هر چند وقت یکبار سر باز می کنند. این نویسنده نه تنها در این مجموعه داستان بلکه در اکثر آثار خویش از تنهایی ملموس انسان ها می گوید و به دردهای طبقه فرودست جامعه می پردازد. خود طاهری معتقد است: «برای ما قصه آشناتر از داستان است. قصه روایتی است که سینه به سینه به نسل های بعد رسیده است و حس و حال و آرزوهای آدم هایی است که آن را بیان می کنند. اما داستان یک ژانر نو و جدید است.»
شاید این بخش از داستان «زخم شیر» به خوبی گویای مطالب فوق باشد: «از بس توی این سه ماه و نیم ماست و پنیر و فرنی خورده بودیم، دیگر رنگ و بوی شیر هم حالم را بد میکرد. ۳۰، ۴۰ روز اول، همسایه ها یکی یکی بار و بندیلشان را جمع می کردند و فلنگ را می بستند. برنج و مرغ و ماهی و چیزهای دیگری را که نمی توانستند ببرند به ما میدادند. برق قطع شده بود و یخچال ها تعطیل. هر روز ناهار و شام پلو و مرغ داشتیم و ماهی و قلیه. بعد کمکم بادمجان جای مرغ را گرفت. مرغ و اردک زنده هم ته کشید. ماهی نمک سود هم خداحافظی کرد و رفت و جایش را به فرنی داد. همه کپسول های گاز پر و نیمه پر همسایه ها هم به ما رسیده بود که من و یدول برده بودیمشان پشت بام. ردیف چیده بودیم تا اگر بمباران شد یا ترکشی به یک کدامشان گرفت، توی صورتمان نترکد…»
منبع: روزنامه سازندگی