رمان «غروب پروانه» در یک غروب بهاری و در شهری خونگرفته شروع میشود؛ شهری که گودالهایش را خونهای لختهبسته حیوانات قربانی شده پر کرده است. در غروبی زمستانی، در روستایی دورافتاده که هم مهآلود است و هم خون گرفته، جشنی به مناسبت تیرباران دو تن از شخصیتهای رمان، یعنی «پروانه» و «مدیا» برپاست. پروانه، مظهر عشق و زیبایی است و مدیا نشانگر رسانه. گویی آن روز، روز قربانی شدن عشق و ارتباطاست. قصه، قصه تلخی است. با خون شروع میشود و با خون پایان میپذیرد. جنگ جایگاه ویژهای دارد و سایه سنگینش را در جابهجای رمان، میتوان دید. نویسنده در توصیف چنین صحنهای میگوید: «بیوهزنها و دختران، گردنبندهای خودشان را میدادند به قاچاقچیها تا از مرز عبورشان دهند.»
فضای داستان تیره و تار است و مملو از تباهی و حرمان. همه در پی فرارند. گروهی از آنها جوانانی عاشق پیشهاند و امیدشان رسیدن به عشقستان است و گروهی دیگر در پی مبارزه با آنها و این کشمکش ادامه دارد. ولی همه خستهاند؛ خسته از جنگی خانمانسوز
جوانها در رویایشان آرمانشهری را طلب میکنند که در آن بتوان زندگی بیدغدغهای را آغاز کرد اما برای رسیدن به آن، حرکت قابلتوجهی نمیکنند. گویی منتظر منجیای هستند تا آنها را به مدینه فاضلهشان برساند. منجی شخصی است به نام نصرالدین خوشبو. او عشاق را به عمق جنگلی میبرد با نردههایی هزار پله. عشاق یکی پس از دیگری به جنگل هزار پله وارد میشوند و به نظر میرسد که به آرزوی خود رسیده باشند اما طولی نمیکشد که آن آرمانشهر هم به همان سادگیای که به دست آمده بود، فرو میریزد. پرندهها و ماهیها دسته دسته میمیرند. جنگل، لخت و عور میشود و برگهای زرد نومیدی همه جا را پر میکنند. دیگر نه خبری ازگل هست و نه صدای چهچههای از بلبل. جوانان ساکن عشقستان هر یک به نحوی دچار بیماری روانی میشوند. نصرالدین خوشبو خبر میآورد که محل آرمانشهر لو رفته و مردم در پی دستگیریشان هستند. باز هم فرار، فرار از کجا؟ از آرمانشهرشان. به کجا؟ نمیدانند. شاید به همان جایی که قبلا از آن فرار کردهاند. معصومه به پروانه میگوید: «این جنگل بزرگترین دروغ است. این جا زندان دیگری است.» یکی دیگر از شخصیتهای رمان به نام گووند، درباره جنگل هزارپله میگوید: «وقتی آمدیم به این جنگل، استخوان عاشقان قدیمی را دیدیم که همین جا مرده بودند و پس از مرگ کسی نبوده که دفنشان کند.» فاجعه عمیق است و شکستشان حتمی. جوانهای عاشق نمیدانند یا نمیخواهند بدانند که آرمانشهر داشتن با فرار میسر نمیشود. باید ماند و شهر را تبدیل به آرمانشهر کرد. شهری که بنیان آن رویا نباشد و بر واقعیت استوار باشد. یکی از شخصیتهای مطرح رمان، نصرالدین خوشبوست
مردی با چهرهای زنانه. در جامعهشناسی مرد مظهر قدرت است و زن مظهر عشق و عاطفه. نصرالدین که چهره زنانهای دارد به وقت خود از همه مردها مردتر است و از همه زنها زنتر. اوست که عشاق را به مدینه فاضله میبرد و بازهم اوست که وقتی احساس خطر میکند، آنها را خبر کرده تا جنگل هزار پله را ترک کنند. نصرالدین در جایی میگوید: «ممکن است دلیلش این باشد که خودم هرگز عاشق نبودهام.» قصه در قالب رئالیسم جادویی روایت میشود. اسامی شخصیتها زیرکانه انتخاب شدهاند
رضا دلخوش که پس از اقدامی دلخوشانه برای فرار، ماندن را به رفتن ترجیح میدهد، گیریم که مجبورش کرده باشند، کتابفروشیاش را به آبمیوهفروشی تبدیل کند میماند. پروانه، فریدون ملک، کلپه آهنگساز و معشوقهاش مدیای لال. پدر پروانه که جواهرفروش است و زنش در کرم میلولد. سیامند پنجه چنگکی و معشوقهاش معصومه، زینب کوهستانی، نصرالدین خوشبوی زن چهره، خندان کوچولو که لبخندهایش بیشتر زهرخند است تا لبخند. گووند آهنگر و معشوقهاش دلارام. شنو، دختری که مظهر خودباختگی در توبهخانه است و شهلا خداشناس، مظهر خودباختگی در جنگل هزارپله. ملاکوثر باغبان، طاهر طوطی که دیگر نمیتواند صدای پرندگان را تقلیدکند. فتانه غمگین، مهتاب و خواهرش لیلا که خود را دردمندانه به آتش میکشد. مهدی رُز، پیرموسی خزان شناس و…
در این شهر مدرسه توبهکاران فقط برای دخترهاست. دخترهای بیگناهی که به دلیل وابستگی نسبیشان با جوانان عاشق، به اجبار وادار به زندگی در آن جا شدهاند. جایی که داشتن تکه آینهای جرم است. گویی زنها ذاتا منحرفند، مگر خلافش ثابت شود. در رمان فقط عمهها وجود دارند. مثل عمه پروانه، عمه غمگین فریدون و عمه عزیزتیرانداز و هیچ صحبتی از خالهها نیست. شاید نویسنده با این نیت خواسته است جو ضد زن بودن ساکنین شهر را به نحوی به تصویر بکشد
بختیار علی «غروب پروانه» را در سال ١٩٩٨ یعنی چهارسال قبل از رمان معروفش «آخرین انار دنیا» نوشته است. در هردو کتاب گستره جنگ بهخوبی مشهود است. کتاب سرشار از جملاتی شاعرانه و فیلسوفانه است که با وجود زیبایی، گاهی به افراط کشیده میشود. ضعف بختیار علی زیادهگویی است. تا آنجا که در برخی موارد صحبتهای شخصیتها یا راویها، به خطابه میماند اما از امتیازهای عمده او جهانبینی و تسلط کاملش بر ادبیات است. یکی دیگر از امتیازهای بختیارعلی کار با راویهاست که به نحو برجستهای در این رمان قابل مشاهده است. در کنار این امتیازها، تجربه زیستی نویسنده را نیز نمیتوان نادیده گرفت
:و اما در مورد ترجمه
زندهیاد مهدی سحابی درباره مترجم و ترجمه حرف خوبی میزند. او میگوید: «مترجم یک اثر ادبی نباید دیده شود. چرا که ترجمه، آفرینش نیست بلکه یک مشارکت دورادور در اثری است که قبلا آفریده شده است. یعنی ترجمه، یک کار بسیار دقیق در انتقال یک اثر آفریده شده است…» هنگام خواندن کتاب «غروب پروانه» چنین حسی داشتم. بدین معنی که جای پای مترجم را در اثر آفریده شده ندیدم و اگر برخی اشکالات جزیی ویرایشی و چاپی آن را نادیده بگیریم، باید گفت که با ترجمهای شستهرفته و خوشخوان از مریوان حلبچهای روبهرو هستیم که جای تبریک دارد
منبع: روزنامه اعتماد
3 نظر
سلام
محمدی هستم
سایتتون رو بررسی کردم
محتواهای خوبی نوشتین
سایتتون سرعت مناسبی داره
من هم مثل شما سایت هام رو با وردپرس می سازم
وردپرس واقعا محشره و خیلی زود با وردپرس میشه اومد تو صفحه اول گوگل
یک موردی که من تو سایت شما دیدم اینه که تعداد بک لینک هاتون خیلی کمه
برای همین هم هست که تو تعداد زیادی کلمه کلیدی مهم تو صفحه اول گوگل نیستید
راستی یادم رفت بگم ، من متخصص سئو هستم
اگه یه مقدار در مورد بک لینک سازی فعالیت کنید ، مطمئنا نتیجه های فوق العاده ای می گیرید
یه سایت هست بک لینک رایگان و پر قدرت رو برای مدت محدود برای دانلود قرار داده
یه رپرتاژ خبری هم به ارزش ۴۰۰ هزار تومان داره رایگان میده
پیشنهاد می کنم حتما دانلود کنید مختص سایت های وردپرسی مثل شماست
تا هنوز بر نداشتن ، برید دانلود کنین
لینک دانلود اگه اشتباه نکنم این بود
https://co10.ir/product/free-backlinks-reportage/
سلام
تبریک می گم
تو این زمینه بهترین هستین
سایتتون هم زیباست
ممنون از شما . واقعا همونی بود که می خواستم،کامل و بدون نقص