:بامداد جنوب- وندیداد امین
افسانه احمدی نویسنده و شاعر، دانشآموخته رشته حسابداری در سال ۱۳۷۸ و دانشجوی مقطع کارشناسی ارشد رشته زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه علوم و تحقیقات تهران است. احمدی در سال ۱۳۷۵ عضو ثابت بنیاد شعر پروین اعتصامی دانشگاه تهران بود و همچنین در جلسات داستانخوانی فرهنگسرای اندیشه شرکت میکرد اما پس از وقفهای، کار جدی خود را از سال ۱۳۸۶ با شرکت در دورههای کارگاهی داستان شروع کرد. او خود را علاقهمند به مباحثی چون عشق عرفانی مولانا، رساله ضیافت افلاطون و حکمت اشراق شهابالدین سهروردی میداند. بهعقیده وی میتوان، با فصلی از حدیقه الحقیقه سنایی با نام «فی ذکر العشق و فضیله» لحظات شورمندانهای داشت. همچنین معتقد است هر چیز را میشود با عشق تحمل کرد و حقیقت را چنانکه هست، دید؛ داستان نیز شالودهاش از عشق است؛ عشق به انسان با تمام وجوه انسانیاش
افسانه احمدی یک مجموعه شعر کوتاه با نام «بگو سراغ تو را از من نگیرند»، رمانی با نام «کسی در من شیطنت میکند» و سه مجموعه داستان به نامهای «چه ساده میرویم از یاد»، «سمفونی سهشنبهها»، «کشتن به سبک خانگی» در کارنامه ادبی خود دارد. مجموعه داستان «کشتن به سبک خانگی» آخرین اثر چاپی اوست که در نمایشگاه کتاب امسال رونمایی شد. با این نویسنده و شاعر گفتوگویی صورت دادهایم که نظر شما را به مشروح آن جلب میکنم
خانم احمدی اگر موافق باشید نخست راجع به نحوه ورود و علاقه انسان به ادبیات سخن بگوییم. چطور میشود که هسته اولیه و وجودی یک نویسنده یا شاعر شکل میگیرد؟
بهنظرم ابتدا باید لذت ادبیات را کشف کنیم. البته این به گفتن نیست؛ یعنی نمیشود با زبان گفتار کسی را به ساحت ادبیات فراخواند؛ باید لذت آن را چشاند و چشید. کافی است تنها یکبار عالم واژهها را تجربه کنیم؛ مگر میشود به یک معراج بسنده کرد؟! هر متن روایی میتواند ما را رها کند در جهانی که شبیه جهانِ کس دیگری نیست، حتی اگر آنکس هم همان متن را خوانده باشد و این اهلیت ادبیات را میرساند که توانایی تکثیر و گسترش جهان را دارد
خاصه در خصوص خود شما، این تعلقخاطر چگونه بالفعل شد؟ با تنوع این همه رشتههای هنری و زیباییشناختی، چرا به ادبیات رو آوردید؟به همان اندازه که میتوانیم از خواندن یک اثر ادراک خوشی داشته باشیم، سرودن و روایتگری هم ما را از آن حس بهطور مضاعف بهرهمند میکند. حسی که بینظیر و بیبدیل است. چنان است که صدایی را شنیدهاید یا تصویری را دیدهاید و شوق دارید عدهای را به شنیدن آن صدا و یا تماشای آن تصویر دعوت کنید. من از کودکی علاقه زیادی به خواندن کتاب داشتم. از داستان و شعر به یک اندازه لذت میبردم. کتاب خواندن تخیل آدم را قوی میکند. البته تخیل با خیالورزی فرق دارد؛ خیالورزی شاید بیشتر بهسوی شعر میل کند و تخیل که البته در انحصار داستان است. هنر، زبانهای مختلفی دارد که من تنها زبان کلمات را میدانم و تنها به همین زبان میتوانم حرف بزنم. شاید اگر زبان رنگها، نتها، آواها و… بلد بودم، برای گفتن حرفهایم از آنها کمک میگرفتم
در جوامع کمتر توسعهیافته، همیشه مسائل مربوط به زنان و حدود کنشگریشان مورد مناقشه بوده است! زنان ما در اجتماع متلاطم فعلی، چه رسالت ادبی-هنری دارند؟
هر دورهای رویکرد خود را دارد. یکوقتی زنان برای داشتن حق رای مبارزه کردهاند، یکوقت دیگر برای تساوی حقوق. داستانهای سیمین دانشور در زمان خودش بدعتی است که در بطن خود با پرسشگری حقوقی را مطالبه میکند. هماکنون اگرچه زنان به خیلی از حقوق خود دست نیافتهاند اما برحق بودن تمامی آن حقوق را قطعی و حتمی کردهاند. دیگر کمتر کسی یافت میشود که زن را جنس دوم بخواند. تنها چیزی که در این دوره باید بدان توجه کرد، این است که ما قرار نیست حق خود را از شخص یا اشخاص خاصی بگیریم. مردها طرف حساب ما نیستند. ما با یک بافت فکری نادرست طرف هستیم که قرنها در بستر زمان پوسیده است؛ تارش یک جا مانده و پودش جای دیگر و دیرزمانی است که وقتش شده دور انداخته شود. چه خوب میشود اگر با رسیدن به برابری حقوقمان و نه البته برتری آن، فارغ از دغدغههای جنسیتی به مفهوم واحد انسان بیندیشیم. به انسانی فراتر از جنسیت
شما پایین بودن سطح مطالعه ایرانیان را در چه عواملی میدانید؟ چه بخشی از این ضایعه بر گردن دولتها و چه میزان بر عهده خود مردم است؟
بهطور مسلم حکومتها تاثیر بسزایی در میزان و نحوه کتابخوانی جامعه دارند. اگر ساختارهای جامعه به سمتوسوی فرهنگی شدن پیش روند افراد جامعه هم به همان سمت گام برمیدارند. تبلیغات و رسانهای کردن این مساله بسیار پراهمیت است. تصورش را کنید که ما در فضاهای شهری، تبلیغات محیطی کتاب را داشته باشیم یا در سطحی وسیعتر، رسانههای تصویری ما به معرفی انواع و اقسام کتابها بپردازند. همچنین نباید این را نادیده گرفت در جامعهای که بیشتر افراد آن برای رفع بدیهیترین نیازهایشان مشکل دارند تا حدودی نقش خود مردم برای برطرف کردن این ضایعه (نخواندن کتاب) کمرنگ میشود، حتی اگر باشند اقلیتی که خرید و خواندن کتاب هم نیازی از نوع بدیهیاتشان باشد
کدامیک از آثار خود شما بیشتر مورد اقبال مخاطب، منتقدان، نشریات و ناشران قرار گرفت؟ آیا نوع انتشارات، تبلیغات یا مثلا زمان نشر در این اقبال یا اقبال نشدن اثرتان تاثیری داشته است؟
البته من کتابی را که فقط به چاپ دوم یا سوم برسد چندان خوشاقبال نمیدانم و به همان میزان هم گمان نمیکنم کتابهایی که به چاپهای بالاتر نرسیدهاند کتابهای خوبی نبودهاند. این مسئله بیربط به میزان کتابخوانی افراد جامعه، مسائل مربوط به نشر و پس از نشر نمیتواند باشد که خود بحث دراز آهنگی است و شاید در وقتی دیگر و جایی دیگری بشود مفصل دربارهاش حرف زد؛ اما درباره سوال شما شاید بشود گفت در میان کتابهایم، مجموعه داستان «سمفونی سهشنبهها» اقبال بهتری داشته است
ظاهرا شما تقریر منحصربهفردی از مفهوم «عشق» دارید. میشود مقداری راجع به این برداشت خاص برای ما بگویید؟
شیخ اشراق میگوید: «وقتی محبت به عنایت رسید آن را عشق گویند.» عشق چیز ناآشنایی نیست؛ به گمانم پیش از عهد آدم بوده و هنوز هم هست و تا هستها هستند هم خواهد ماند. فقط شاید حد و حدودش، تبیین و توصیفش یا بهرهگیری و بهرهمندیاش آدم به آدم فرق کند. روزبهان بقلی عارف قرن ششم در کتاب «عبهرالعاشقین» عشق را به پنج نوع تقسیم میکند: «الهی، عقلی، روحانی، بهیمی و طبیعی. عشق الهی مخصوص اهل مشاهده است؛ عشق عقلی آنِ اهل معرفت؛ عشق روحانی خاص و خواص آدمیان؛ عشق بهیمی مخصوص اراذل و اوباش و عشق طبیعی ویژه عموم مردم». به نظرم در این کتاب که زیباترین مطالب درباره عشق گنجانده شده، تقسیمبندی جامعی وجود دارد اما باز کسی که عشق را خوب شناخته باشد و به قول افلاطون، دست عشق او را بسوده باشد، حتما این را میداند که نمیشود عشق را در قالب و چارچوب خاصی محصور کرد که هر کس به شمایل خود نوعی از عشق است.
کسی از آن محدود بهره میگیرد و دیگری نامحدود بهرهمند میشود. کسی خود را به آن میسپارد و دیگری پاسدار عشق میشود. کسی با عشق آسمانیاش شطح و شور زمینی دارد و دیگری با عشق زمینیاش، معاشقهای آسمانی… و این همیشگی است و هر بار عاشق معنایی تازه به عشق میافزاید و همین میشود که عشق از فربهترین واژههاست. متاسفانه تقسیمبندی عشق همیشه آن را دور از دست و دسترس نشان داده است. گاهی یک نگاه آن را در اوج ارزشمندیاش میبیند و گاه نگاهی آن را به پایینترین درجه تنزل میدهد. در حالیکه با نگاه انسانی به عشق درمییابیم که در همه این دستهبندیها جایی برایمان وجود دارد. گاهی در نوع دوم گنجانده میشویم اما به نوع چهارم میاندیشیم و گاهی در میان دسته پنجمیایم و آرزوی بودن در ذیل دسته سوم را داریم و با سلوکی عارفانه در زمره نوع اول قرار میگیریم. یقین دارم ناخوشی و تلخی روزگار را تنها با عشق میتوان تحمل کرد و زخمها را با عشق میتوان مرهم نهاد. انسانی که قرین عشق است، بی قیل و قال میزید. آنکه صبورتر است عاشقتر است و آنکه عاشقتر است مهربانتر…
از دید شما چه تناسب و تناسخی میان متون کلاسیک و آثار جدید میتوان برقرار کرد؟ ما در عصر جدید با مسائلی روبهروییم که اساسا برای نویسنده کلاسیک موضوعیتی نداشته است! در ادبیات ما همیشه شکافی بین متون کهن و معاصر وجود داشته است. غفلت از ادبیات کلاسیک ما را از شناخت زبان، افسانهها و اسطورهها، رمزگانها و مفاهیم نمادین دور نگه داشته است. کسی که خوب نثر مرسل و مصنوع زبان فارسی را نشناسد و تغییر و تحول آن را در دورههای مختلف دنبال نکرده باشد، نمیتواند مبدع زبان نوشتاری خود باشد. ما گنجینهای از کتابهای ارزشمند داریم که پر از ایدههای داستانی هستند. در خیلی از کتابها و فیلمهای ژانر فانتزی غربی بهراحتی میتوان نشانی از اسطورههای شرقی یافت. درست است مطلقنگری آثار کهن و همچنین زبانبازیهای پر از سجع و اطناب نثر فنی و سایر موارد دیگر امروزه در ادبیات خوش نمینشینند اما میشود پیوندی شیرین و دلپذیر ایجاد کرد و ازشان بهرهای امروزی برد
سطح کیفی بسیاری از نشستها، جشنوارهها و کارگاههای ادبی- هنری امروز ما به گواه اکثریت منتقدان بهشدت افت داشته است! این آفت را چطور ارزیابی میکنید؟
من به این قضیه اینگونه نگاه نمیکنم. بههرحال در هر دورهای بوده که جلساتی باکیفیت وجود داشته و در مقابل نشستهایی هم درخور وقت گذاشتن نبودهاند. آنچه تعیینکننده است میزان حضور افراد جدی و فعال در این عرصه است. کسانی که ادبیات برایشان سرگرمی تلقی نمیشود؛ بلکه امر مهمی است که نیاز به آموختن و تحقیق دارد؛ نیاز بهوقت گذاشتن و عزم داشتن. هر چه ادبیات را جدیتر بگیریم، وقت بیشتری برایش میگذاریم و کسی که میخواهد وقت بیشتری را به کار خاصی اختصاص دهد، ناگزیر زمانش را جیرهبندی میکند و دیگر سهمی برای نشستهای بیمایه نمیماند. بهاینترتیب خواهید دید که کمکم حاضران این جلسات به صفر میرسند و دیگر نشستی با این کیفیت برقرار نمیماند. درباره جایزهها هم که همیشه عده کمی راضی و عده زیادی ناراضیاند. در این میان عدهای هم هستند که به نوشتن مشغولند و کار خودشان را میکنند، بهگمان من برنده واقعی این دستهاند
کار کدامیک از شاعران و نویسندگان داخلی و خارجی چند دهه اخیر را دنبال میکنید؟ دلیل این انتخابها چیست؟
نویسنده محبوب من میلان کوندرا است. بعضی از کتابهایش مثل «آهستگی»، «بار هستی» (سبکی تحملناپذیر هستی) و «هویت» را بیش از سه بار خواندهام. رمانهای کوندرا شیوههایی از ادراک هستی است و با تفکری فلسفی درآمیخته. آثار نویسندگانی چون احمد محمود، شهریار مندنیپور، رضا براهنی هم موردعلاقهام هستند. در میان شاعران معاصر بهجز اخوان و فروغ دوستدار غزلهای حسین منزویام. اشعار سیدعلی صالحی هم که جای خودش را دارد. زبان آثارش را بسیار میپسندم
خانم احمدی از دید شما آینده ادبی- هنری این دیار به کجا میانجامد؟
من اساسا آدم خوشبینی هستم. امیدوارم که همهچیز خوب پیش برود و اتفاقات خوب بیفتد. البته این را میدانم که خوشبینی کافی نیست و گاهی خوشبینی راه بهجایی ندارد اما خب، این را هم میدانم که از بدبینی بهتر است. لااقل این حسن را دارد که مدام امید را بازتولید میکند. بدیهی است هر جا که امید باشد تقریبا نیم راه را رفتهایم. شاید در بعضی از دورهها دچار افت شده باشیم اما پسِ هر اُفتی، خیزی هم هست
خودتان آرزو یا برنامه خاصی برای آینده ندارید؟
آرزوهایم هرگز آنقدر بزرگ نبودهاند که تمام مدت دنبالشان دویده و درنهایت هم نرسیده باشم. به بیشترشان رسیدهام و آنهایی هم که نرسیدهام، لابد برخلاف انتظارم بیش از حد بزرگ بودهاند. مدتی است در حال نگارش رمانی هستم. البته خیلی آهسته و پیوسته. نیاز به جمعآوری اطلاعات دارم که کمی این روند را کند میکند. برنامه خاصی ندارم. برنامههای من خیلی شامل آیندههای دور نمیشوند. معمولا برای یک روز، یک هفته یا حداکثر یک ماه دیگر سنجیده میشوند. از تقویم رومیزیام کمک میگیرم برای دقت بیشتر. ذهن امروزم را درگیر چه خواهد شدههای فردا نمیکنم. اینکه قرار است چهکارهایی بکنم و کجا باشم و چرا باشم و ایکاش باشم یا نباشم، همه اینها به بخاری میمانند که ذهن زلال آدم را کدر میکنند. از دید خودم آینده روشن است چون به حد توانم تلاش میکنم و یکبار برای همیشه همهچیز را به خداوند مهربان سپردهام
سخن پایانی؟
مطلقنگری میراث دوران اساطیری ماست. همواره جدال نیکی و بدی را در افسانهها و حکایتها دنبال کردهایم. در شاهنامه اهریمن و اهورا در مقابل هم قرار میگیرند و همیشه این اهریمن است که شکست میخورد. اهورا پیروز است. تمام داستانهای اساطیری ما ستیز بین خیر و شر است. کینه، خصومت، دروغ، دورنگی و… در ذیل شرارت میآیند؛ مهر، گذشت، صداقت، یکرنگی و… همراه همیشگی خیرات هستند. ادبیات مدرن دیگر اینگونه نگاه را برنمیتابد. ادبیات امروز، انسان را با تمام ویژگیهای انسانیاش ارج مینهد. امروز دیگر یکطرف خیر و طرف دیگر شر نایستاده. انسان مشمول لطفها و عتابهاست. ساختن انسان ایدهآل، نزدیک کردن او به فرشتهها و پریها و همچنین تبری از دیوها خواست ادبیات کهن است
دیگر غلو در ویژگیهای انسانی جایی ندارد. ادبیات امروز صبورانه هستی انسان را میکاود و هر بار جایی تازه را کشف میکند. گاهی فکر میکنم دانستن تمامی این نکات باعث شده از بخش مثبت متنها و حکایات گذشتگان بازمانیم که این هم برمیگردد به نگاه مطلق بین ما. از یک باور یا همهچیزش را برمیداریم یا همهچیزش را کنار میزنیم. بعضی از کتابهای ارزشمند کهن که به سبک و سیاق قدیمی نوشته شده است مشحون از نکاتی است که به ستایش خصایل انسانی و نکوهش رذایل اخلاقی میپردازد. اگرچه شاید مخاطب امروز فرم پرداخت به آن را نپسندد و از لحن اندرزیاش خوشش نیاید و باشند کسانی که اینگونه متنها را نگرشی ایدئولوژیک بدانند و آن را در تضاد با جهاننگری ادبیات مدرن قرار دهند اما واضح است که خواندن تمامی آن متون سرشار از لطف است. به گمانم هرکسی انتخاب میکند که کجای ادبیات بایستد و چگونه و به چه میزان از آن بهرهمند شود
منبع: روزنامه بامداد جنوب