فرهنگ > ادبیات – نام حسین صفا شاید برای ما غریبه نباشد اما غزلش به لحاظ چند‌و‌چونی که دارد، غریب است و همین غریبگی با فضای غزل‌نویسان امروز می‌تواند شاخصه‌اش باشد
داوود جمالی: در بررسی سیر تحولات شعر، اگر رویکردمان شعر مدرن باشد، قطعاً نقطه آغاز نیماست. نیما کسی بود که با مطرح کردن موضوعِ فُرم در شعر فارسی و تلاش در تفهیم و انتقال آن، آموزگار فردیت به شاعران فارسی‌زبان بود. بعد از نیماست که دیگر شاعران را نه زیر لوای سبک‌ها و جریان‌ها بلکه با نام و آثار خودشان می‌شناسیم و کم کم حتی نام‌های ساختگی و مانیفست‌ها هم نمی‌توانند به شاعر هویت بدهند و شاعر امروز تنها با آثارش می‌ماند یا می‌رود. در میان آنهایی که از نیما آموختند، یک نفر که شاید پیش و بیش از همه سعی کرد با توجه به آموزه‌های نیما آثارش را در قالب غزل ارائه دهد حسین منزوی بود، که من از او به عنوان «غریبِ غزل» یاد می‌کنم
جدا از همه‌ مشقات شخصی که این مرد در راه نوشتن و ایستادن پای نوشتن متحمل شد، تعهد او به شکلی از شعر که میراث گذشتگان ما و بخشی از هویت فرهنگی و ادبی ماست او را از بسیاری از چهره‌های شاخص شعرِ معاصر شاخص‌تر می کند. منزوی در آن سال ها که اوضاع غزل در ادبیات چنان بود که در محافل ادبی قبل از خواندن شعر می‌گفتند: شعر بخوانیم یا غزل ؟ در حاشیه همان آدم ها و در انزوای خودش مشغول سوختن برای ساختن شکلی از غزل بود که ما از آن به عنوان غزل معاصر یاد می‌کنیم. غزلی که نسبت به غزل پیش از خود سنت‌شکن و نسبت به وضعیتِ شعر متجددِ روزگارِ خود ضدجریان بود
منزوی نشان داد که با تغییر شکل جامعه و تفکر انسان، غزل همچنان می‌تواند ساختمانی باشد برای این که شاعر از دریچه‌ آن دنیا را ببیند و در قاب آن دنیای خودش را بیان کند. او غزل را از پیشینیانش گرفت و با پیوند دادنش به نشانه‌های شعر مدرن، این قالب را به امروز رساند. حالا سوال این است، در این زمان آیا غزلی هست که امیدِ آن باشد که به فردا رسیده یا لااقل تا پایان امروز دوام بیاورد !؟
در میان هیاهوی غزل‌نویسان امروز که آن را بیشتر ناشی از تبلیغات می‌دانم تا کیفیت آثار، به غزلی غریب برخوردم که بعد از آن غریب ِ غزل، مخاطب را امیدوار می کند به این قالب؛ به اینکه همچنان غزل پتانسیل‌های کشف نشده‌ای دارد که عدم توانایی ما در کشف آنها دلیل بر منقضی بودنِ کلیت آن نیست
نام حسین صفا شاید برای ما غریبه نباشد اما غزلش به لحاظ چند‌و‌چونی که دارد، غریب است و همین غریبگی با فضای غزل نویسان امروز می‌تواند شاخصه‌اش باشد. غزلی که با تمام غریبگی‌اش به چشم ما آشنا می‌آید و این آشنایی از اینجا نشأت می‌گیرد که فرزند ادبیات پیش از خود است و همین نسبت داشتن با گذشته برای ما که گذشته‌دوستیم، دوست‌داشتنی است و برای آنها که چشمی به امروز و آینده دارند جذاب و امیدوار کننده. چیزی که در مورد صفا بسیار قابل توجه است فرآیند تجربه‌گرایی او با تکیه بر چهارچوبی است که در اکثر کارهای این شاعر مشهود است . پای‌بندی به ساختار غزل در عین تلاش برای توسعه‌ ظرفیت‌های آن، فاصله گرفتن از بازی با عروض و توجه به وزن ِ کلمات و تاثیر لحن و نحو در موسیقیِ شعر، فاصله گرفتن از زبان‌های متداول و غالباً سست ِ کلاسیک‌نویسان معاصر و ایجاد زبانی شخصی با توجه به ظرفیت‌های زبان فارسی از گذشته تا امروز (در زبان صفا هم ردپای عبید و بیهقی و … دیده می شود هم براهنی و رویایی)، فاصله گرفتن از موضوعات و مضمون سازی‌های کلیشه ای که غزل نویسان امروز به شکل بیمارگونه‌ای درگیر آن هستند، حضور عواطف و ذهنیات انسان مدرن در قالب یک من ِ عمومی که بسیار هم شخصی‌ است، چنانکه در شعر شاعران صاحب‌سبکی چون‌ فروغ می‌بینیم و بسیار نکات دیگر که می‌شود در غزل صفا یافت
در غزل «زن دیوانه» از دفتر «کنار پله‌ تاریک و چند غزل برای زنم» (از تجربه های متعلق به بیش از یک دهه پیش) با یک روایت عاطفی ساده روبه‌روییم و تمام کلمات، همان تعریفِ همه‌پذیر را دارا هستند. حتی جایی که در آخرین‌بیت میگوید:

من خودم را هنوز می بینم/ به خودم گفته ام خیال کند
که تو را تا ابد نخواهد دید/ مثل من که تو را نمی بینم

این‌جا اتفاقی در زبان نیافتاده است. نگاه شاعر به زبان، نگاهی دکارتی‌ است که در زبانِ نیما هم وجود دارد. نگاهی که ذهن مخاطب جدی امروز را که نگاه پدیدارشناسانه به مفاهیم و زبان دارد هرگز ارضا نمی کند. اما اتفاق اصلی، حرکت شاعر است. صفا در کتاب «وصیت و صبحانه» با تاکید، غزلش را به شکل سه‌لتی می نویسد. در نتیجه‌ همین تاکید یک سری تکنیک‌ها را می‌آزماید، یک‌سری خلاءها را پر می‌کند و یک‌سری خلاء ها را :کشف می‌کند و امروز می‌رسد به شکلی از غزل که در کتاب منجنیق با آن روبرو هستیم. در غزل دو در کتاب «منجنیق» می خوانیم

خیلی ببار ابر که دائم / از تربتم درخت بروید / این آرزوی اول من بود
از آرزو به بعد چه بودم / کبریت نیم سوخته ای که / در حسرت درخت شدن بود
باران به شیشه زد که بهار است/ گفتم خدای من چه بپوشم/ پس بانگ زد کسی در گوشم
ای جامه ات لبم که انار است/ آن قرمزی که دوخته بودم/ پیراهنت نبود کفن نبود
دریا برای مردن ماهی / بی‌اختیار فاتحه می‌خوانْد/ ماهی به خنده گفت که گاهی
هجرت علاج عاشق تنهاست/ اما درون تابه نمی پخت/ از بس که بی قرار وطن بود
قلبم! تو جز شکست به چیزی/ هرگز نخواستی بگریزی/ هرگز نخواستی بستیزی
با اژدهای هفت‌سری که/ در شانه‌ات به طور غریزی/ آماده‌ی جوانه زدن بود
چشمت چکیده‌بود به عالم/ من غرق چکّه‌های تو بودم/ اما زمان سر‌آمده‌بود و/
بارانِ تند بند نیامد/ جان از تنم در آمده بود و/ بارانی ام هنوز به تن بود
خیلی برَنج بال ملائک!/ بال کسی شکسته در اینجا/ خیلی مرا ببند به زنجیر!/
دیوانه ای نشسته در اینجا/ دیوانه را ببند به زنجیر / _این آرزوی آخر من بود_/

با پایان دو بیت اول (به زعم من این دو بند) ما نیازمند یک خوانش دوباره می‌شویم. چرا که با سوالاتی روبرو هستیم؛ آیا باران به شیشه‌ی پنجره‌ی یک خانه شبیه خانه‌های تهران دارد می‌زند؟ آیا ( از جانب سوم شخص ِ نامشخص) در گوش شاعری که یک هیئت انسانی دارد بانگ می‌زند؟ آیا جامه‌ همان لباسی‌ست که ما برای امور روزانه می‌پوشیم ؟ لب و انار و پیراهن چطور؟ این سوالات ما را ملزم می‌کند که برگردیم و نظرمان را راجع به کلمات بیت اول نیز تغییر دهیم. این روند در ادامه‌ این غزل همچنان گسترش می‌یابد و در ابیات بعدی هم فضا برش می‌خورد
آیا ما باز می خواهیم با همان نگاه دکارتی به زبان نگاه کنیم و بگوییم دریا چه ربطی به درخت و باران و انار دارد؟ یا اینکه بپذیریم دیگر این کلمات شکل سطحی خود را از دست داده‌اند؟ نگاه دکارتی را کنار می‌گذاریم. به کلمات به شکل مجموعه‌ای از اشیا نگاه می‌کنیم که در کنار هم یک شکل می‌سازند و این شکلِ نهایی است که در ذهن ما تصاویر و مفاهیم و احساساتی را روشن یا خاموش می‌کند. الزام به داشتن این نگاه، ناشی از الزامی است که ما به نگاهی داریم که می گوید: «شاعر باید فرزند زمان خودش باشد»
ضمن تأمل در بافت کلمات، لحن روان و حزن انگیز، برخوردهای نحوی متفاوت و ابعاد دوست داشتنی دیگری که در ساختار بیرونی غزل‌های صفا قابل بررسی اند نباید ناگفته بماند که این غزل بر بستر معنا شکل گرفته است. منطقی که کلمات را به هم متصل می کند هسته‌ معنوی ساختار است. کلمات با ویژگی‌هاشان در شعر حضور دارند نه با اشکال قراردادی‌شان. نگاه صفا به زبان، ما را ملزم می‌کند که واحد شعر در این غزل خود غزل باشد و دیگر آن نگاه سنتی و بیت‌محور نتواند پاسخگوی درک و دریافت صحیح از این شعر باشد. در این نگاه، مولف نویسنده‌ای معناگراست که ساختار شعرش بر محور معنایی که شاعر در برخورد و مواجهه با آن قرار دارد شکل می‌گیرد نه بر محور تصاویر یا حتی زبان در بیان دکارتی‌ که پیش تر به آن اشاره شد
در همین غزل (غزل ۲ کتاب منجنیق) فضاهای تصویری‌ای که مخاطب با آن روبه‌روست همگی فضاهای تجربه‌شده و ایضا با پیشینه بسیار در ادبیات است. فضای باران و درخت، پیراهن و کفن، دریا و ماهی، اژدها و ضحاک (اژدها که همان مار عظیم است برای خود تعبیری دارد)، دیوانه و زنجیر. شاعر به این فکر نکرده که باران همچنان باید همان باران کلیشه‌ای باشد چیزی که در مورد باقی کلمات نیز صدق می‌کند. حتی در غزل‌های دیگر که از کلماتی استفاده شده است که حداقل در غزل معاصر کمتر استفاده شده‌اند باز می‌بینیم
که شاعر به صرف توانایی در آوردن کلمات بسنده نکرده و همچنان سعی دارد آن نگاه چند وجهی به زبان، نگاهی که رهاورد مدرنیسم و پست مدرنیسم است را داشته باشد
در همین غزل و بیشتر غزل‌های صفا ما با مصرع‌های سه‌لتی ( توسعه ی مصرع از یک تکه به سه تکه ) روبرو هستیم که به شاعر فضا می‌دهد تا رفتارهای زبانی تازه‌تری را تجربه کند. در دفتر وصیت و صبحانه در بعضی غزل‌ها ابیاتی به چشم می‌خورد که حرف یا تصویر هیچ نیازی به چنین توسعه‌ای ندارد اما انگار شاعر آگاهانه برای خودش چاله‌ای ساخته بوده تا الزام به پرکردن آن باعث ورزیدگی در فرآیند شاعری‌اش شود و می‌بینیم که در کتاب منجنیق این اتفاق افتاده است. ضربآهنگی که این سه‌لتی بودن به روایت می‌دهد و مختلف‌الارکان‌ بودنِ این لت‌ها باعث شده بافتار کلامی به بافت نثر نزدیک شود و چون مصرع‌ها طول بیشتری دارند و غزل بلندتر می شود نقش قافیه‌های درونی که غالبا مورد استفاده‌ی شاعرند در اینجا کاملاً نمود پیدا می‌کند. در اینجا نکته حائز اهمیتی وجود دارد، این که قافیه‌های درونی صرفاً نقش موسیقایی ندارند و نتُ‌هایی نیستند که برای رفع کسالتِ مخاطب با فاصله‌ یکسان از هم چیده شده باشند. استفاده از قافیه‌ درونی برای توسعه‌ معناسازی و تصویرسازی، ویژگی برجسته‌ دیگری‌ است که غزل صفا را از غزل دیگران متمایز می‌کند
موسیقی در غزل‌های صفا به قافیه‌ درونی ختم نمی‌شود. لحن نقش بسیار بزرگ‌تر و بسزاتری در کار او دارد و در اینجاست که اتفاقا تعامل حسین صفا با آثار بزرگان معاصرش کاملا مشخص است. لحن و بافت کلامی احمدرضا احمدی در غزل‌های حسین صفا به شکل صفاییزه شده ای مشهود است. در غزل دوازده این کتاب این تاثیر بیشترین نمود خود را دارد. استفاده از اعداد: دو بار آه کشیدی/ جهان دوبار به هم ریخت… صفا فضایی که احمدی با این کلمات می سازد را به شعرش می آورد نه صورت کلمات را. شعر یداله رویایی شعری است با زبانی سخت که حتی کسانی که شعر آزاد می‌نویسند برایشان ارتباط با آن دشوار است. اما صفا با درک این نکته که رویایی چطور از درهم‌ریختن کلمات باعث ایجاد فضای تصویری درهم‌تنیده می‌شود و شناسایی اینکه چطور می‌شود این تجربه را در قالب غزل ریخت، به تجربه‌هایی از این دست رسیده:

سرم پیاله شد از دستت/ سرم پیاله ی دستت شد / پیاله مست شد از دستت
سیاه مست ِ چه ها در مست / پیاله سر برود خوب است / چرا شراب نمی نوشی؟ (غزل ١۴ منجنیق)
یا
همیشه هرگزم از نیلی/ همیشه قرمزم از سیلی / و گاهی از همه قرمزتر
و گاهی از همه هرگزتر/ مرا ببخش اگر هرگز … / مرا ببخش اگر گاهی … (غزل ٢۴منجنیق)

لحن‌سازی به وسیله‌ تکرار و برخوردهای زبانی لهجه‌ شعر براهنی است و صفا به زیبایی توانسته از پیشنهادهای براهنی استفاده کند.

با صدای بلند راه نرو / با صدای بلند حرف نزن
با صدای بلند عاشق شو / با صدای بلند غمگین شو ( غزل ۲۸ منجنیق)
رخت می بندم از مقابل خود / ترک می‌گویمم به جانب تو / مثل پیغمبری که غارش را (غزل ۸ منجنیق)
این‌ها همانطور که پیداست تاثیرند نه تقلید! تاثیرپذیری نیاز به هوشمندی و توانایی‌ داشتن در درک و آنالیز آثار دیگران و کانالیزه کردن آن در فرم شخصی را دارد. شاعر می‌تواند با کشف اتمسفرهای متفاوت و عوامل ایجاد آن، طوری آنها را در شعر خودش استفاده کند که شکل خود شاعر را داشته باشند. نکته بسیارحائز اهمیت در اینجا پیوندی‌ است که صفا بین غزل (که قالبی‌ست کلاسیک ) و شعر مدرن معاصر برقرار کرده است. ظرفیت‌هایی که در غزل صفا می بینیم فراتر از پیشنهادات منزوی (که خودش هم تا حدی از آنها فاصله دارد) است. در واقع حسین صفا با نشان‌دادنِ شکل درستِ تاثیر، حتی خودش را از جریان تاثیرهای ناموفق جدا می‌کند. بعضی شاعران فکر می کنند آوردن بخشی از شعر بزرگان یا اشاره به اسم آن‌ها (ارجاع برون متنی ) موجب پیوندشان با ادبیات گذشته و معاصر می‌شود. در صورتی که این تاکتیک خارج از محدوده‌ تعامل ادبی‌ست و تنها آن‌ها را زیر سیطره‌ی نام‌های بزرگ قرار می‌دهد. در مورد غزل‌های حسین صفا می‌شود بسیار نوشت. اما دریغا که های‌و‌هوی تبلیغات فرصت و فضای بررسی‌ها و گفتارهایی از این دست را گرفته است. اما امید است مخاطب جدی ادبیات بتواند با دقت و مطالعه، سره را از ناسره تشخیص دهد و با نزدیک‌تر شدن به فضای ادبیات جدی، هم به تلطیف فضای عمومی ادبیات کمک کند و هم خود بهره‌ی بیشتری از این زلالِ سرشار ببرد.

کسی نمی شنود مارا / اگر که روی سخن داری / و درد حرف زدن داری
اگر دهان خودت هستی / اگر زبان خودت هستی / به گوش های خودت رو کن (غزل ۱۷ منجنیق)
 

منبع: خبرآنلاین؛ خبرگزاری تحلیلی ایران

 

5 نظر

  1. Ebrahim گفت:

    چرت وپرت هایی که تمامی ندارد… و بیکارهایی که مثل شما بازی کلماتِ امثال صفا رو که بیشتر به توهم گویی شبیه هست رو به هر نحوی تفسیر میکنید؛ برای ما همیشه شخص مهمه تا گفته هاش، چون چیزی از زبان صفا در میاد پس یه چیزی توش هست باید بگردیم پیداش کنیم… نتیجه ی اینجور نگاه به شعر میشه اشعار آبکی مثل تیراژ پایانی ستلیش؛ جمع کنید بابا

    • عطا گفت:

      جناب ابراهیم شما تیتراژ به قول خودتان آبکی ستایش را با غزل ها و شعر های حسین صفا مقایسه میکنید؟؟؟؟! عجب!!! معلوم است که اصلا شعر نمی خوانید چون اگر فقط کمی با شعر آشنا بودید چنین جملات مضحکی را نمی گفتید!
      فقط این را بدونید همین کسی که شعر های او را توهم می دانید از بهترین شاعران معاصر است! از مقایسه تیتراژ ستایش با حسین صفا سطح سوادتان معلوم است!!!!

    • کلهر گفت:

      فقط کافیه شعر اهنگ جهان فاسد مردم چاووشی رو که حسین صفا گفته رو یه بار درست گوش کنید اگه نظرتون همین بود باید به یه چیز هایی شک کرد

  2. MH گفت:

    تیتراژ پایانی ستایش!!! حسین صفا!!؟؟؟! خدایا توبه…بهتراست اگر نمیفهمیم دوباره بخوانیم…شاید البته شاید مشکل از جانبمان است…اگر باز نفهمیدیم سراغ شعرای ساده برویم.

  3. صفا منش! گفت:

    آیا از منجنیق شعری حذف شده است؟! چرا در نسخه ای که تهیه کردم “مرد حسابی” نیست؟!! آیا خنجری که در قلبم فرو رفته واقعی است؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ناحیه کاربری